-
پذیرش
سهشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1389 11:29
واقعیت چیست؟ واقعیت تمام ان چیز هایی است که ما با انها زندگی میکنیم و با این که دوستشان نداریم باید انها را بپذیریم توانایی جسمی امان شرایط مالی امان خانواده امان و تمام انهایی که ما به نوعی با انها ارتباط داریم.ان چیزی که میخواهم در مورد ان بنویسم پذیرش یا عدم پذیرش واقعیت هایمان است.از نقطه نظر فکری من اگر ما واقعیت...
-
حکایت گل و ساقی
شنبه 18 اردیبهشتماه سال 1389 11:32
ساقی گل وسبزه بس طربناک شده است در یاب دمی که هفته دگر خاک شده است می نوش و گلی بچین که تا چشم زنی گل خاک شده است وسبزه خاشاک شده است.
-
تفکری ساده
شنبه 18 اردیبهشتماه سال 1389 11:21
یک کسی حرفی زد که برایم قابل توجه و تامل انگیز بود.این که ان شخص حاضر بود که بقیه عمری که خداوند برایش در نظر گرفته را بدهد و در ازای ان به او اجازه دهد تا یکبار کل کائناتی که خداوند افریده را ببیند.از یک طرف تفاوت خواست های انسانها است که مرا شگفت زده میکند هر انسانی با توجه به طرز زندگی که دارد با تفکراتی که در مورد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 اردیبهشتماه سال 1388 10:06
برای انسانهای بزرگ بن بست وجود ندارد چون انها بر این باورند یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت
-
سال نو
جمعه 30 اسفندماه سال 1387 18:21
خدایا از تو سپاسگذارم که به من اجازه دادی بهاری دیگر باشم: در سال جدیدی از هستی ات از تو میخواهم به من شهامت زندگی کردن عطا کنی. نیازها و خواست های من را تنها تو میدانی از خزانه نعمتت و ثروت ات انها را جامعه عمل بپوشان بگذار تا طعم انچه را میخواهم بچشم و از این دنیا بروم . یاری ام کن تا انهایی که میخواهم و دوست اشان...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 دیماه سال 1387 11:00
هستی برای شما همان چیزی است که خود شما هستی.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 دیماه سال 1387 16:36
به اندازه ارزوهایت تلاش کن یا به اندازه تلاش ات ارزو کن
-
پیام امروز
جمعه 29 آذرماه سال 1387 20:07
کمی صبور باشید و نیک بدانید کلید همه کارها صبر است. شما جوجه را باصبر کردن از تخم بدست می اورید نه با شکستن ان.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 آذرماه سال 1387 19:23
دیگران را ببخش نه بخاطر انکه انان سزاوار بخششند بخاطر انکه تو سزاوار ارامشی.
-
بهانه عشق
شنبه 4 آبانماه سال 1387 21:08
هر بنده ای یک جور با خدا عشق می کندیکی به بهانه خانه و ماشین و یکی در پی داشتن فرزند و خانواده یا بدست اوردن عشق.و تمام این ها سر اغاز یک لذت سیری ناپذیر و شگفت انگیز است. عیشی ک در پس درد می اید و رخوت ان همه وجود انسان را در بر میگیرد. به امید روز رها گشتن که همه ما طعم این عشق را بچشیم .
-
یک دعای ساده
جمعه 26 مهرماه سال 1387 19:38
خدایا! مرا متبرک کن تا هرگز فراوش نکنم بنده ای هستم در دست تو تو یگانه کردگار هستی و کارهای تو سراسر رحمت است. هرچه جلال است از ان توست ! خدای من! به تو عشق می ورزم تو را پیش از هر چیز دیگری دوست دارم در این دنیا. چنان به تو عشق می ورزم که سرمست و بیخود شوم. خدای من! مرا عشق پاک و خالص و بندیگیت را عطا کن.متبرکم کن تا...
-
دعای ساده از یک ادم ساده
جمعه 19 مهرماه سال 1387 21:19
خدایا! به من بیاموز اگر می خواهم دنیا را تغییر دهم باید خودم را دگرگون کنم. خدای من! حتی اگر در هیاهوی روز مره گی تو را از یاد ببرم تو مرا فراموش نخواهی کرد. خدای من! تو در تمامی مشکلات و دشواری های زندگی نیرو و اقتدار منی. پس ای خوب من! مرا متبرک گردان تا چیزی نگویم کاری نکنم و به چیزی نیندیشم که مایه ناخشنودی تو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 مردادماه سال 1387 19:27
خداوندا به من کمک کن تا از اظطرار و اعتیاد ها نجات پیدا کنم.به من کمک کن تا بدانم برای رسیدن به روابط سالمتر باید از شر رفتار های اعتیادی نجات دهم .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 فروردینماه سال 1386 17:13
بادبادک بادبادکی می سازم، از کاغذ و رنگ، با دنباله ای به بلندای زمان. این، حلقه حلقه خاطرات من است که در هم گره می خورد. منمو، پنجره و بادبادک. بادبادکم، خسته، عبور می کند از وجودم ، تا به پرواز درآید. خیس از بارانِ چشمانِ غم آلودِ من است. ای باد، آرام و آهسته به پرواز دربیاورش. آن خاطرات من است که در دنباله ی آن می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1384 11:25
-
میترا
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1384 09:10
مهر (میترا) چشم دادگاه عدالت است. فروزهء خدایی و ایزدیست که همه چیز را می بیند. هیچ چیز را نمی توان از دید او پنهان داشت. میترا از مهم ترین خدایان آریایی است که جای خود را با نام ایزد (فرشته) در فرهنگ زرتشتی استوار کرده است. درازترین یشت در نیایش مهر سروده شده است. او نیرومند، کوشا، درست، باشکوه و بدون گذشت است. از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1384 11:03
روز جمعه است و همه خانه مادر بزرگ جمعند .بگو مگو و سرو صدا و گاهی هم اعتراض مادر بزرگ نسبت به شیطونی بچه ها ،روزهای جمعه همیشه به همین منوال بوده و هست خاله ها و دایی ها و دوستان و آشنایان هر کدوم که دوست داشتند ان جا هستند ،مگر چه اتفاقی بیفته که کسی غایب باشه ،خانه مادر یزرگ زیاد بزرگ نیست از دو تا اتاق تشکیل شده که...
-
یک گوشه
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1384 09:54
هوای سرد زمستانی به شد ت بر صور تش می کوبد و سرما تا اعماق وجودش را ه میابد.د رحالی که منتظرایستاده به حرکات دیگران نگاه میکند که چگونه هرکس در تلاش است تا هر چه زودتر سرپناهی بیابد تا از دست این سرمای نابکار نجات یابد . به خود می اندیشد و ناخود اگاه تمام زندگی اش در مقابل چشمانش به حرکت در می ایند . کم کم دوران جوانی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1384 12:53
-
مرگ دختر مهربان
شنبه 24 دیماه سال 1384 17:25
دیگر نمی خواهم مهربان باشم.نمی خواهم نگاهم به تو اسودگی بخشد و مرهمی برای دلتنگی ات .چون خیلی خسته ام و ان مو جود نا ارام ی که هماره پناهی برای تو بود اکنون خود دالان تاریک رابطه ها را بدنبال دستی گرم می جوید شاید اندکی ارارم گیرد و گرد خستگی نشسته بر چهر ه اش را بزداید.دیگر دلم برای تو و غم هایت تنگ نمی شود . می...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 دیماه سال 1384 17:11
-
ای تویی که بی غمی
پنجشنبه 22 دیماه سال 1384 20:12
ان قدر از اخرین نوشته ام در این وبالگ می گذرد که فکر میکنم کسی دیگر مرا به یاد نداشته باشد اما بهر حال همیشه فرصت برای دوباه بودن و متولد شدن هست . و جالبه که زمانی نوشتن را اغاز کرده ام که دلم بد جوری تنگ است وانگار دیگر قصد مهربان شدن با من را ندارد ! جایی خوانده بودم سوئ تفاهم ات بین دو نفر جدی نیست مگر زمانی که...
-
امروز
دوشنبه 25 مهرماه سال 1384 22:23
امروز داشتم به تغییر فکر می کردم و این که چقدر از ما نسبت به تغییراتی که زندگی برامون پیش می اورد انعطاف نشان می دهیم وحاضریم حلقه امن اسایش خود را رها کنیم و برای بدست اوردن ان چه می خواهیم به جاهای دیگر زندگی سرک بکشیم و به جای انجام دادن کاری با یک شیوه ثابت که جواب هم نداده با روش های متفاوت ان را انجام دهیم البته...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 مهرماه سال 1384 17:10
امسال هم ماه رمضان اغاز شد بدون اینکه احساس کنم و اغازی تازه ودوباره ومن امسال هم در جاییی دیگر هستم حدود ۱۰ سال است که من هر ماه رمضان در جا و مکان جدیدی هستم و با خود فکر میکنم کدام روز من به ثبات می رسم و این تغییر و دگرگونی زندگی ام به سامان و ثباتی دل انگیز خواهد رسید و ایا این همان چیزی است که من در گذشته...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1384 13:27
خیلی دوست دارم کسانی که به من لطف دارندووبلاگ مرا می خوانند کتاب دولت و فرزانگی را که قیمت کمی هم دارد بخوانند و نظراتشان را برایم بنویسند منتظز هستم
-
من و او
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1384 13:23
امرو زبه دیدار یکی از دوستانم در یک کار گاه صنایع دستی بسیار زیبا رفتم تا در مورد کاری با او صحبت کنم که با صاحب ومدیر انجا مجددا اشنا شدم وبه مقایسه او باانچه در ذهن نقاشی کرده بودم با واقعیت و جودی اش بود پرداختم ودرپی گپ دوستانه ای که با هم داشتیم معلوم گشت او را قبلا ر مدرسه دیده ام و من دبیر دختری از اقوام ایشان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 مهرماه سال 1384 17:54
باز پاییز اومد و بی قذراری های من هم شروع شد نمی دانم این چه حسی است که تا نسیمی از پایییز به من می رسه این قدر بی قرارمیشم و ساکت انگار منتظر م اتفاقی بیفته یا من به چیزی برسم بر خلاف تابستان که شلوغ می کنم و عمل درپاییز در خود فرو میرم و بیشتر فکر میکنم گوی هیچ محدودیتی برای من و افکار من وجود نداره اما هنوز هیچ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 مهرماه سال 1384 13:02
امروز اولین روز از اغاز سال تحصیلی برای من بود اغازی که هر چه در خود جستجومیکنم انگیز ه ای برای لذت بردن از ان نمیبینم هر چند ممکن است این خیلی با نوع کار من سنخیت نداشته باشد اما نمی توانم بر خلاف انچه احساس میکنم بیان کنم و همواره با خود می اندیشم بچه های ما الان بیش از هر چیز دیگه ای نیاز به بینش برای زندگی دارند...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 شهریورماه سال 1384 22:41
همخانه بودم بدون این که بدونه با زهره و برادرش مهرداد رفتیم یک کیک به همراه شمع های تولد گرفتیم و همچنان که اهنگ happy birthay را می خوندیم وارد خانه شدیم با سر و صدا وخنده و شیطنت هایی که این موارد جای عرضه پیدا می کنند و از ان جایی که همیشه هر چه که پیش بینی می کنیم رخ نمیده دوستم برای اثبات این قضیه هیچ شور و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 21:23
تابحال جواب نه از نزدیک ترین دوستانتان شنیدید ؟ چه احساسی داشتید ؟ من در عین ناباوری چندین بار جواب نه شنیدم قبل از ان با خودم فکرمی کردم اصلا مهم نیست اما جای شما نه خالی تمام بدنم یخ کرد انگار عضلاتم منقبض شد و پس از ان هم هر چند برایم جالب شد اما باز که می خواهم ادامه بدهم انگار جسارتم تمام شده و اعتماد به نفسم گم...