همخانه بودم بدون این که بدونه با زهره و برادرش مهرداد رفتیم یک کیک به همراه شمع های تولد گرفتیم و همچنان که اهنگ happy birthay  را می خوندیم وارد خانه شدیم با سر و صدا وخنده و شیطنت هایی که این موارد جای عرضه پیدا می کنندو از ان جایی که همیشه هر   چه که پیش بینی می کنیم رخ نمیده دوستم برای اثبات این قضیه هیچ شور و هیجانی از خود نشان نداد با چهر های سرد و بی تفاوت و من هم انکار یک سطل پر از  اب روی سرم خالی کردند نارحت شدم و رفتم توی اتاق و دیگه هیچی نگفتم   و به تلافی این قضیه لب به کیک نزدم و می تونید پیش بینی کنید ما وقع قضایا را  و بعد هم شرمندگی او و یاد اوری این مطلب که :میترا جان دیروز تولد بهترین دوستم بود نزدیکترین و برترین کسی که با اوزندگی کرده ام و بعبارتی یادت نره که همه ما ادمها قادر نیستسم به خوبی احساسات و عواطف درونی امان را بروز دهیم  و این دلیلی  بر بی اهمیتی نیست و کمی غمگین که چرا ما ادمها اینقدر دیر یاد واقعیت ها می افتیم .

البته قهر ما هم زیاد طول نکشید و امروز دوباره همان ادمهای قبلی هستیم اما شاید  می تونستیم بهتر ازاین باشیم بیش از یک سو تفاهم

تابحال جواب نه از نزدیک ترین دوستانتان شنیدید ؟ چه احساسی داشتید ؟

من در عین ناباوری چندین بار جواب نه شنیدم  قبل از ان با خودم فکرمی کردم اصلا مهم نیست اما جای شما  نه خالی تمام بدنم یخ کرد انگار عضلاتم منقبض شد  و  پس از ان هم هر چند برایم جالب شد اما  باز که می خواهم  ادامه بدهم انگار جسارتم تمام شده و اعتماد به نفسم  گم شده  و الان میفهممم که واقعیت ها با انجه ما فکر می کنیم تفاوت زیادی دارد   کی ما ادمها می خواهیم این چیز ها را بفهمهم خدا می داند و الان هم دارم هی به خودم می گم به تو که نه نگفتند به فرصتی که برای انها فراهم کردی نه گفتندو ادامه کارم را پیگیری میکنم اما پیش خودمان باشد دلم خیلی گرفته و فقط اهنگهای چیبسی کینگ بقهم ارامش میده

یک تجربه جدیبد

امروز پیش یکی از دوستان صمیمی ام رفتم تادر موردکاری که به او پیشنهاد کرده بودم صحبت کنم چون قرار شده بود فکر کند اما وقتی رسیدم با حملات پی در پی او مواجه شدم که هر حرفی از او به سویی می رفت بدون هیچ ارتباط منطقی و من در نهایت مجبور شدم برگردم و با خود فکر می کردم که چقدر ما انسانها به خاطر ذهنیت های منفی و پیش داوری ها و نسبت داادن صفات به ادم ها خودمان و روابطمان را تیره می کنیم و چه فرصت هایی را از ذست می دهیم  و یادمون می رود که هر ادمی که وارد زندگی ما میشه اتفاقی نیست و یک فرصت که یک بار اتفاق می افته. باید کمی ذهنمان را از قضاوت های از پیش تهیه شده رها کنیم و در مورد یک چیز همه چی را از گذشته وارد نکنیم لحظه ای که رفت برنمی گردد