مرگ دختر مهربان

دیگر نمی خواهم مهربان باشم.نمی خواهم نگاهم به تو اسودگی بخشد و مرهمی برای دلتنگی ات .چون خیلی خسته ام و ان مو جود نا ارام ی که هماره پناهی برای تو  بود اکنون خود دالان  تاریک رابطه ها را بدنبال  دستی گرم می جوید شاید اندکی ارارم گیرد و گرد  خستگی نشسته بر چهر ه اش را بزداید.دیگر دلم برای تو و غم هایت تنگ نمی شود . می خواهم کمی سنگدل باشم بیرحم و تنهای تنها به خود بیندیشم  دیگر از من سراغ ان موجود مهربانی که همیشه   دلش برایت می طپید را  مگیر الان زمان بر سوگ نشستن ان است که دست جفای نا مهربانان او را به مسلخ نیستی کشانید. برای خود میگریم و راهی دگر را بر میگزینم .

ای تویی که بی غمی

 ان قدر از اخرین نوشته ام در این وبالگ می گذرد که فکر میکنم کسی دیگر مرا به یاد نداشته  باشد اما بهر حال همیشه فرصت برای دوباه بودن و متولد شدن هست . و جالبه که زمانی نوشتن را اغاز کرده ام که دلم بد جوری تنگ است وانگار دیگر قصد مهربان شدن با من را ندارد  !  جایی خوانده بودم سوئ تفاهم ات بین دو نفر جدی نیست مگر زمانی که شخصی دیگر بین انها وارد شود و همیشه هم این گونه ادمها یافت می شوند  و من نمی دانم چه لذتی دارد رابطه ین دو نفر را مخدوش کردن؟  به جایی رسیدم که ترجیح می دهم  در پوستین تنهایی فرو روم و از همه کنده شوم تا  شاید کمتر ازار ببینم . زمانی که از تصادف سختی که داشتیم جان سالم بد ربردیم همه تا مدت ها در اندیشه بودندو این حالت نشان میداد همه دارند نسبت به خودشان بازنگری دوبار ه اری انجام میدهند  تا شاید بهتر زندگی کنند اما افسوس و صد افسوس که خیلی از ما هیچوقت قصد بیدار شدن ندا  ریم؟!!!!