یک تجربه جدیبد

امروز پیش یکی از دوستان صمیمی ام رفتم تادر موردکاری که به او پیشنهاد کرده بودم صحبت کنم چون قرار شده بود فکر کند اما وقتی رسیدم با حملات پی در پی او مواجه شدم که هر حرفی از او به سویی می رفت بدون هیچ ارتباط منطقی و من در نهایت مجبور شدم برگردم و با خود فکر می کردم که چقدر ما انسانها به خاطر ذهنیت های منفی و پیش داوری ها و نسبت داادن صفات به ادم ها خودمان و روابطمان را تیره می کنیم و چه فرصت هایی را از ذست می دهیم  و یادمون می رود که هر ادمی که وارد زندگی ما میشه اتفاقی نیست و یک فرصت که یک بار اتفاق می افته. باید کمی ذهنمان را از قضاوت های از پیش تهیه شده رها کنیم و در مورد یک چیز همه چی را از گذشته وارد نکنیم لحظه ای که رفت برنمی گردد

نظرات 1 + ارسال نظر
امین پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:53 ب.ظ

میتراجون دوباره اومدم یعنی سلام
آدما در شرایط مختلف به یه سوال یا موضوع ممکنه جوابای
مختلف بده .( آن که گفت آری وان که گفت نه/ کتاب برشت)
موضوعی رو که با دوستت مطرح کردی تو یه شرایط دیگه باهاش مطرح کن( یادت باشه توی شرایط دیگه) و عکس -العملش رو ببین و با دفعه ی قبل مقایسه کن
احتمالا نتیجه می گیری. موفق باشی
راستی دنبال خونه می گشتی موفق شدی پیدا کنی؟
روز و شبت خوش دوست عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد