همخانه بودم بدون این که بدونه با زهره و برادرش مهرداد رفتیم یک کیک به همراه شمع های تولد گرفتیم و همچنان که اهنگ happy birthay  را می خوندیم وارد خانه شدیم با سر و صدا وخنده و شیطنت هایی که این موارد جای عرضه پیدا می کنندو از ان جایی که همیشه هر   چه که پیش بینی می کنیم رخ نمیده دوستم برای اثبات این قضیه هیچ شور و هیجانی از خود نشان نداد با چهر های سرد و بی تفاوت و من هم انکار یک سطل پر از  اب روی سرم خالی کردند نارحت شدم و رفتم توی اتاق و دیگه هیچی نگفتم   و به تلافی این قضیه لب به کیک نزدم و می تونید پیش بینی کنید ما وقع قضایا را  و بعد هم شرمندگی او و یاد اوری این مطلب که :میترا جان دیروز تولد بهترین دوستم بود نزدیکترین و برترین کسی که با اوزندگی کرده ام و بعبارتی یادت نره که همه ما ادمها قادر نیستسم به خوبی احساسات و عواطف درونی امان را بروز دهیم  و این دلیلی  بر بی اهمیتی نیست و کمی غمگین که چرا ما ادمها اینقدر دیر یاد واقعیت ها می افتیم .

البته قهر ما هم زیاد طول نکشید و امروز دوباره همان ادمهای قبلی هستیم اما شاید  می تونستیم بهتر ازاین باشیم بیش از یک سو تفاهم
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد