-
حقیقت یا واقعیت
یکشنبه 9 اسفندماه سال 1383 21:49
نمی دانم بخندم یا گریه کنم کاش یکی بود حداقل تو این مورد تکلیف من را مشخص می کرد می گند اسلا م کامل ترین دین است و عدالت در ان رعایت شده خداوند زن و مرد را را از روی تقوی انها می پذیرد و هیچکدام برتری نسبت به دیگری ندارد حال به من بگید چرا حق زن کم تر از مرد چرا مرد هر موقع خواست می تواند زنش را طلاق بده و مهریه زن را...
-
گوشه ای از حقیقت
شنبه 8 اسفندماه سال 1383 12:08
اگر من وتو کاری نکنیم دو بی ارزش به هم پیوسته خواهیم بود. و چه خواهیم داشت ؟روحی خالی. اگر نوع بشر همه بپندارند که هیچ عظمتی را نماینده نیستند جهان هرگز پیش نخواهد رفت اما قلمرو خدا در درون ماست. پس باید ارام باشیم و بگذاریم وجود ما ارام بگیرد و در این لحظه کشف خواهیم کرئ که عشق وجود دارد. خلیل جبران خلیل
-
پازل حقیقت
جمعه 7 اسفندماه سال 1383 12:05
سلام امروز به جایی رسیدم که فهمیدم در بیشتر مواقع این سرنوشت است که برای ما میسازد در تمام لحظه ها سعی می کنی جدی باشی منطقی فکر کنی و با حساب وکتاب و ارزش و ایده جلو بروی اما یک لحطه نگاه میکنی و میبینی در صدم لحظه که خواستی شوخی کنی و تفریح در حقیقت با یک مسئله زندگی شوخی کردی.............. ما لعبتکانیم وفلک لعبت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 اسفندماه سال 1383 17:57
زندگی برخلاف ان که مکبث می گوید صرفا قصه ای که توسط یک احمق گفته می شود سرشار از خشم و هیاهو بی ان که معنایی بدهد نیست زندگی اندیشه ای طولانی است اما نمی دانم چرا - نمی خواهند در این اندیشه با دیگران شریک شوند دیگران زندگی را به سویی میکشند ومن به سویی دیگر وهیچکدام دیر زمانی این نبرد ذهنی را تحمل نمی کنیم جبران خلیل...
-
حقیقت گم شده
پنجشنبه 6 اسفندماه سال 1383 17:32
درد تاریکیست درد خواستن رفتن و بیهوده خود را کاستن سر نهادن بر سیه دل سینه ها سینه الودن به چرک کینه ها در نوازش نیش ماران یافتن زهر در لبخند یاران یافتن
-
«» إVُی
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1383 20:07
پؤة ؤیؤّ إVُ «ی إآVN پؤة ؤیؤّ إVُ «ی إآVN NV ئکوة ئی»ّ آ« Nئةی Nآ»ّ آ»Nوّ «ی کآVN «و ئپیN گؤةی آ]V آی إVُ ةآ ئV آ»جآ«« چ»ی» NیNی NV Nأ« إآVیNی....آی آُئوئ إV ئV گوV« »إآVیNی ّV «وًَ ّوآ إVُی «یؤّ «» آی» ؤَV ُVوِ NV ّ»« ژ»Nّ «یؤّ و آ«Vوژ ّ« Vوژإ إVُی آئة .و «» [آأ وّوآیی NیگV NآV« آژ کأآئ کّ إV «ی گؤة« ةٌ«ی« گVُة« ةآ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 دیماه سال 1383 17:47
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم من به نو میدی خود معتادم گوش کن وزش ظلمت را می شنوی؟ در شب اکنون چیزی می گذرد ماه سرخست و مشوش و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است ابر ها همچون انبوه عزاداران لحظه با ریدن را گویی منتظرند لحظه ای و پس از ان دیگر هیچ پشت این پنجره یک نا معلوم نگران من وتوست
-
روز گار تهایی
دوشنبه 28 دیماه سال 1383 10:39
روزهای بهانه وتشوبش روز های ترانه واندوه روز های سکوت بی فر جام از فغان نگفته ها انبوه روز های سکوت تنهایی هی هم انس خویشتن گشتن سال خوردن به کوچه های غریب تیغ افسوس بر فرق افکندن امروز اولین روزی است که من کار این وبلاگ نوشتن را اغاز کردم و و چرا به این صورت شروع شد خودم هم نمی دانم . فقط می دانم که برای همه ما ادمها...