من و او

امروزبه دیدار یکی از دوستانم در یک کار گاه صنایع دستی بسیار زیبا رفتم  تا در مورد کاری با او  صحبت کنم که با صاحب ومدیر انجا  مجددا اشنا شدم وبه مقایسه او باانچه در ذهن نقاشی کرده بودم با واقعیت و جودی اش بود پرداختم ودرپی گپ دوستانه ای که با هم داشتیم معلوم گشت  او را قبلا ر مدرسه دیده ام و من دبیر دختری از اقوام ایشان هستم که از قضا در ریاضیات تعریف چندانی  هم ندارد  .اودر اولین کلام با ترفندی زیرکانه مرا در عمق دوستی و اعتماد با دوستم زیر سئوال برد و این برایم جالب بود . او را انسانی یافتم با اندیشه والا و عارف مسلک با ویژگی های شخصیتی خاص و جذاب که نا خوداگاه هر روحی را به سوی خود می برد و تحت تاثیر قرار میدهد و دوست من نیز اشفته وشیفته این روح واندیشه قدر گشته بهطوری که حاضر است با کمترین دستمزدی انجا کار کند و  این علت تغییر رفتار اواست.که مرامتعجب ساخته بود. در راه برگشت با خود می اندیشیدم ما ادمها چقدر نیاز داریم تا کسی رابیابیم تا خلائ های وجودمان را پر کند؟!
کسی که دوست داشتیم و داریم چون او باشیم و کسی که به ظاهر قطعه گم شده   ماست و می تواند ما را  کامل کند . اما ایا همواره  باید این گونه با شد؟و یا نه ؟ بهتر انست که همچون اویی باشیم که در مقابل ماست انی شویم که همواره در ذهن مان بوده ایم      و خود حفره های وجودمان را پر کنیم  خود قطعه گمشده خویش گردیم .
 ایا این زیبا تر نیست؟

باز پاییز اومد و بی قذراری های من هم شروع شد نمی دانم این چه حسی است که تا نسیمی از پایییز به من می رسه این قدر بی قرارمیشم و ساکت  انگار منتظر م اتفاقی بیفته یا من به چیزی برسم بر خلاف تابستان که شلوغ می کنم و عمل  درپاییز در خود فرو میرم و بیشتر فکر میکنم گوی هیچ محدودیتی برای من و افکار من وجود نداره اما هنوز هیچ اتفاقی نیافتاده و من باز در خودتکرار میشوم و گاهی اندوهگین از ان که گم شده وجودم رانیافتم و هنوز در شگفت از این احساس و ناتوان از درک ان .

امروز اولین روز از اغاز سال تحصیلی برای من بود اغازی که هر چه در خود جستجومیکنم انگیز ه ای برای لذت بردن از ان نمیبینم هر چند ممکن است این خیلی با نوع کار من سنخیت نداشته باشد اما نمی توانم بر خلاف انچه احساس میکنم بیان کنم و همواره با خود می اندیشم بچه های ما الان بیش از هر چیز دیگه ای نیاز به بینش برای زندگی دارند تا دو دو تا  چهار تایی که من می اموزانم و این را به مرور در انها میابم  دیگه مدرسه هیچ جذابیتی برای ما و انان ندارد و در پی انم که دست بهکار دیگه ای بزنم تا از کاری که می کنم لذت ببرم .