باز هم از صفر باید شروع کنیم خودمان خنده امان می گیرد که بالاخره ما از رو می رویم یا روزگار هر چند در پس اینخنده ها اشکاهایمان را فر می بریم کهخ مبادا چشمان ناپاکی در نگاه اندازد و از حس دلسوزی بر ما طمع بندد جون اکنون محبت معنایی بیش از این ندارد می دانیم که تندرستی مانند بیماری مسری است و ما میرویم که جنبه های زیبای ان را در پیش چشمان دیگران به نمایش گذاریم